آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

1-قبل از تولد آترینا

قبل از تولد آترینا امروز 13 اردیبهشت 1391 آترینا دقیقا 2 سال و 9 ماهشه که مامان تنبلش تصمیم گرفته براش وبلاگ بسازه . واقعیت اینه که امروز با دیدن وبلاگ مبین کوچولو معروف به مبین فرفری که خاله اش دوست و همکارمه (ل ی ) منم تشویق شدم خاطرات آترینا رو ثبت کنم . بنا براین سعی می کنم به طور خلاصه از تولد آترینا تا به امروز رو مرور کنم .   مامانی در پارک ملت نوروز 88   بابایی قبل از به دنیا اومدن آترینا (فروردین 88 )  درحال خرید برای آترینا                     &nb...
15 بهمن 1391

2-آترینا متولد می شود

و بالاخره اول مرداد ١٣٨٨ ساعت ٩:٤٠ و بالاخره آترینا گلی ما در ساعت 9:40 به کمک  خانوم دکتر وزیری در بیمارستان لاله به دنیا اومد. اولین دقایق پس از تولد     کارت واکسیناسیون آترینا     ...
15 بهمن 1391

30-نوروز 91

مراسم نو عید   آترینا ویاسی خوشگله یکی از غم انگیز ترین نوروز ها و نوروز  91 بود که بدون مامان شهناز نازنین سپری کردیم. نوروز  91   آترینا و عسل خوشگله   آترینا و باران گلی   لواسان     فروشگاه بنتون لواسون خاله نسترن یه پیرهن خوشگل از اینجا خرید.ناهار هم رفتیم رستوران شومینه .   هفت سین رستوران شومینه   بابایی آترینا     هفت سین پارک ملت     این کتاب نقاشی خوشگل هم کادوی خاله نسترن و دایی نیما به آترینا بود. موزه ت...
9 بهمن 1391

32-هفت سین پارک شریعتی

امسال شهرداری منطقه 3 سلیقه خوبی در برگزاری نوروز تو پارکها و میادین شهر به خرج داده بود (البته پارسال هم همینطور بود ). پارک شریعتی (روبروی مطب بابایی) هم از این موضوع بی نصیب نمونده بود . آترینا در پارک شریعتی وای تمساح!!!!! چه دختر شجاعی! ...
9 بهمن 1391

4-اولین دیدار آترینا با مامانی و بابایی

اولین دیدار آترینا با مامانی و با بایی   اولین لبخند بابایی به روی ماه آترینا !!! یادش بخیر !!! شب اول تو بیمارستان تا دیر وقت بابایی و خاله نسترن پیش مامانی آترینا بودن . ساعت حدود 11:30 بود که دایی نیما مامان شهنازو آورد که شب پیش مامانی بمونه و خاله نسترن و بابایی هم رفتند که استراحت کنند . نصفه های شب آترینا گلی از خواب بیدار شد و شروع به گریه کرد. مامان شهناز آترینا رو همینطوری تو بغلش برد به ایستگاه پرستاری که خانوم پرستار گفت لطفا با تختش بیاریدش.آترینا رو بردن و نیم ساعت بعد ساکت و آروم آوردنش .خوابید تا صبح !!! نفهمیدیم چی کارش کردن. صبح روز بعد آقای دکتر اشرفی  (همسر خانوم دکتر...
9 بهمن 1391

20-رستوران سنتی باران

رستوران سنتی باران دایی امید باران و مریم خانومو با عموحمید ، خاله مهرناز و باران به رستوران سنتی باران دعوت کردیم.موسیقی زنده داشت که آترینا خانوم خیلی خوشش اومده بود. رستوران سنتی باران این دعوت در واقع به منزله پاگشای دایی امید باران بود   رستوران Red Robbie   یک عصر پنجشنبه ما به اتفاق پارمیس خاله نیکا پژواک و عمو بهرام رفتیم پارک نیاوران شام هم رفتیم رستوران رد رابی     ...
8 بهمن 1391

15-سفرنامه آترینا از تولد تا 2 سالگی (1)

اولین سفر آترینا تو سن چهار ماهگی به شمال بود به همراه باباجون , مامان شهناز , دایی نیما و خاله نسترن. اولین کنار دریا رفتن آترینا                      سفرنامه آترینا                 هفته آخر شهریور 89 (استانبول)    آترینا و باران در محوطه کاخ دلمه باغچه در حین بازدید از کاخ آترینا و باران تا جایی که میتونستن در نظافت کاخ کوشیدن. باران آبمیوشو خالی کرد رو موکتهای کاخ و آترینا هم کلوچه ای رو که یکی از مسافرا به...
8 بهمن 1391

14-تولد یکسالگی باران خوشگله

تولد باران و بالاخره باران هم یک ساله شد.   تولد یکسالگی باران باران خوشگله تو تولد یکسالگیش یه خورده مریض بود سرما خورده بود ولی با این وجود اصلا بداخلاقی نکرد فقط زود خوابید.   باران و باباحاجی       باران و آقا پدری   ای وای!!! چی شده گلم داره گریه می کنه؟؟؟   ...
8 بهمن 1391

13-گردهمایی همکلاسیای بابایی

رستوران نارنجستان اینجا یه روز ظهر جمعست( فکرکنم مهر89 باشه ) دوستای بابایی قرار گذاشته بودن دور هم جمع بشن.     یک ظهر جمعه در رستوران نارنجستان به مناسبت گردهمایی دوستای بابایی.     درکه ...
8 بهمن 1391